بنام خدا
دغدغة سعادت و بهتر زیستن، از دیر باز، همة انسانها را مشغول داشته است و زندگی انسان پر از تلاش متفکران، جهت نشان دادن راه زندگی و سعادت میباشد. چگونه میتوان به بهترین وجه زندگی کرد و به سعادت و نجات رسید؟ فلسفه و تفکر بشری، در کش و قوس تاریخ، برای این پرسش اساسی، وحی را تنها راه حل، معرفی کرده است. قرآن کریم که کتاب سعادت بشر است، برای هدایت او به سیری نازل شده که در آن، تمام استعدادهای او، به فعلیّت میرسد و در نتیجه به زندگی برین میرسد، دنیا و دین و عقبای او را تأمین میکند. هدایت قرآن، به این سمت و سو است و آثاری که بر این هدایت بار میشود، در یک کلمه، سعادت واقعی انسان است.
هدایت الهی و قرآنی، در گرو ایمان به خدا و کسب تقوا و توبه و بازگشت به سوی اوست. (تغابن، 11; بقره، 2; رعد،27) و هر که در راه او مجاهده و تلاش نماید، به هدایت میرسد.
قرآن به بهترین مسیر زندگی هدایت میکند، و ثمرة تمسک به آن، زندگی بهتر است.
"إِنَّ هَـَذَا الْقُرْءَانَ یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَم; (اسرأ،9)
قرآن، به طریقهای که مستقیمترین و صافترین و پابرجاترین طرق است، دعوت میکند." و میان ظاهر و باطن، عقیده و عمل، تفکر و برنامه، همگونی ایجاد کرده و همه را به سوی الله دعوت میکند و کسانی که به این هدایت تمسک کنند را به پاداشهای بزرگی بشارت میدهد. همچنین این نکته از روایت بلند علوی نیز فهمیده میشود که فرمود: "... و من اهتدی نجا هر کس به هدایت الهی چنگ زد، به نجات واقعی رسیده است."
از این رو، ثمراتی که بر هدایت بار میشود عبارت است از: صلاح دنیا و آخرت و کمال انسان و به فعلیت رساندن تمام ظرفیتهایش که تحت عنوان نجات و سعادت هر دو سرا مطرح میشود.
بنام خدا
سلام دوستان
شکوه ظهورتو هنوز پرچم توفیق بر نیفراشته است و خورشید جمالت هنوز دیباى زرین خود را بر زمستان جان ما نگسترده است، اما مهتاب انتظار در شب هاى غیبت سوسو زنان چراغ دل هاى ماست.
نام تو حلاوت هر صبح جمعه است و حدیث تو ندبه آدینهها. دیگر از خشم روزگار به مادر نمىگریزم و در نامهربانی هاى دوران، پدر را فریاد نمىکشم؛ دیگر رنج خار مرا به رنگ گل نمىکشاند؛ دیگر باغ خیالم آبستن غنچههاى آرزو نیستند؛ دیگر هر کسى را محرم گریستن هاى کودکانهام نمىکنم.
حکایت حضور، براى من یادآور صبحى است که از خواب سیاهى برخاستم و بهانه پدر گرفتم. من همیشه سرماى غم را میان گرمى دست هاى پدرم گم مىکردم. کاشکى کلمات من بى صدا بودند؛ کاشکى نوشتن نمىدانستم و فقط با تو حرف مىزدم؛ کاشکى تیغ غیرت، عروس نام تو را از میان لشکر نامحرمان الفاظ باز مىگرفت و در سراپرده دل مىنشاند؛ کاشکى دلدادگان تو مرا هم با خود مىبردند؛ کاشکى من جز هجر و وصال، غم و شادى نداشتم! ادامه مطلب...