علاقهمندي ها
كوثرانه
89/4/28
+
از راهبر آموختم:
فتنه را بايد شناخت؛
فتنه را بايد شناساند؛
فتنههاي جديد را با ابزار جديد بشناس و بشناسان؛
چشم فتنه را بايد کور کرد؛
مهم نيست که نوع فتنه چيست و فتنهگر کيست؛
هر که هست و در هر لباسي که فتنه به پا ميکند، بايد رسوايش کرد.

سحر علوي
89/3/21
+
سلام. دوستاني که به هر دليل، در تلفن همراهشان نمي توانند وارد بخش ارسال پيام بشوند، مي توانند در گوشي تلفن همراهشان آدرس http://www.parsiblog.com/m/ را استفاده کنند و به اين ترتيب، نسخه مخصوص موبايل برايشان مستقيماً به نمايش در مي آيد.
مرصاد
89/2/15
+
تصويري ناياب از احمد نژاد و موسوي

خانگل زاده مشكات
89/2/5
+
دهكده اي بدون جاده وماشين

دكتررحمت سخني Dr.Rah
89/2/4
+
بسيجي واقعي، همت بود و باکري؟.... پس بفرماييد!//////«ما در اين مملکت دو روند بيشتر نداريم؛ امت و ولايت و خط سومي هم در کار نيست.»........شهيد محمد ابراهيم همت، اردوگاه چنانه، 9 بهمن 1361
علي عرب فيروزجائي
89/1/30
شهيد باکري:رزمندگان بعد از جنگ سه دسته ميشوند - دسته اي به مخالفت با گذشته خود بر مي خيزند و از گذشته ي خود پشيمان مي شوند - دسته اي راه بي تفاوتي را بر مي گزينند و در زندگي مادي غرق ميشوند و همه چيز را فراموش ميکنند - دسته سوم به گذشته خود وفادار ميمانند و احساس مسئوليت ميکنند که اين دسته نيز از شدت مصائب و غصه دق مي کنند
+
زيارت زين الدين 25 پرده از زندگي فرمانده 25 ساله و رتبه چهارم دانشگاه پزشكي شيراز((گرفته شده از روزنامه كيهان))
شقايق بانو
89/1/26
1:::::: پدر و مادرش اصفهاني بودند اما 1338 در تهران متولد شد. تهران كه بودند خواهرهايش مي خواستند مدرسه بروند، ديدند بي حجابي غوغا مي كند. مدتي رفتند خرم آباد. بعد آمدند قم ماندگار شدند. بچه كه بود، فرز و زرنگ بود. هم بازي اش را مي كرد و هم قرآن را خوب مي خواند. مادرش معلم قرآن بود.
مشق شبش را همان موقع كه وارد خانه مي شد مي نوشت. كمتر بچه اي مثل او بود كه در همان پاي در، كفش به پا روي زمين بخوابد و شروع كند به مشق نوشتن. چند سال بعد براي خودش كسي شد. خيلي جذاب بود. خوش تيپ
مي گشت. با ادب بود؛ خيلي بيشتر از هم سن و سالانش.
25::::::::جنازه هايشان كه به صحن حرم حضرت معصومه(س) رسيد؛ جمعيت موج مي زد. مادرش خطبه وداع را خواند. جملاتش پر از بغض بود، چشمش لبريز اشك. هر دو پسرش يكجا پر كشيده بودند اما ايستاده بود. خم به ابرو نمي آورد. رو به آسمان كرد؛ زير گلدسته هاي حرم و گفت: «اي كاش به اندازه رگ هاي بدنم فرزند داشتم و در راه اسلام فدا مي كردم .» آقا مهدي كنار برادرش مجيد كربلايي شده بود.